خودمانیم...
خدا هم شاعر بوده!
حاضرم قسم بخورم صبح ها که تو از زیر درختان راه میروی خدا آن بالا
لای ابرها نشسته
دستهاش را زیر چانه اش زده
و تو را نگاه میکند!
و زیر لبش زمزمه میکند:
"رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست"
| حامد نیازی |
....................................................
بیا با هم کمی عشق بازی کنیم گل مهربانم
تعارفات خوشگل کنیم
بیا با دلهای هم بازی کنیم
مثلا من بگویم...
پیدا کردنت سخت بود
به سختیه یافتن توت فرنگی بود در قطب شمال !
و تو ذوق کنی
گونه هایت چرا سرخ شد عزیزکم؟
........................................